سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزی غلامی گوسفندان اربابش را به صحرا برد.

گوسفندان دردشت سرگرم چرا بودند که مسافری از راه رسید و با دیدن

انبوه گوسفندان،

به سراغ آن غلام رفت و گفت:((از این همه گوسفندانت،یکی را به من 

بده.))

چوپان گفت:((نه،نمی توانم این کار را بکنم؛هرگز.))

مسافر گفت:((یکی را به من بفروش.))

چوپان گفت:((گوسفندان از آن من نیست.))

مرد گفت:((خداوندش* را بگوی که گرگ ببرد.))

غلام گفت:((به خدای چه بگویم؟!))

 

 

*خداوندش:صاحبش



[ یکشنبه 90/11/2 ] [ 12:10 عصر ] [ sina ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
قالب وبلاگ
گالری عکس

آوازک